از اولین روزهای تیرماه هر سال دغدغه من این بود که امسال چه خبری از حاج احمد خواهم شنید تا اینکه امسال تصمیم گرفتم خبری که قرار است رسانه‌ای و دست اول باشد را خودم تهیه کنم؛ به همین دلیل به سراغ حمید داودآبادی رفتم تا ناگفته‌هایی را که از سال‌ها تحقیق و جست و جو در مورد سرنوشت حاج احمد متوسلیان و همراهانش به دست آورده است را بشنوم.

می‌دانستم که این حرف‌ها را به هیچ رسانه‌ای نزده و حتی در بخشی از کتاب جدیدالانتشار «راز احمد» هم آنها را سانسور کرده است، متقاعد کردن او به گفت و گو سخت بود چراکه تصمیم گرفته بود تا دیگر در سالروز ربوده شدن حاج احمد سخنی نگوید و تنها به ابراز دلتنگی در چند پست اینستاگرام اکتفا کند.

هنوز خرداد به پایان نرسیده بود که توانستم یک گفت و گوی جنجالی با او بگیرم، حرف‌هایی که حتی در کتاب‌هایش هم ننوشته بود را در مصاحبه گفت و اجازه انتشار تمام مصاحبه را هم داد، خواستم تا در روزهای سیزدهم و چهاردهم تیرماه این مطلب را منتشر کنم اما به دلیل جو روانی ایجاد شده بر اثر سوءبرداشت هایی از یک یادداشت مطالبه گری تصمیم گرفتم یکی دو روز بعد این اطلاعات را در اختیار مخاطب بگذارم.

در ادامه می‌توانید این گفت‌وگوی بی پرده را بخوانید و مطالبی را ببینید که تا به الان از طریق هیچ رسانه‌ای منتشر نشده است.

چه شد به موضوع حاج احمد و سرگذشت او علاقه مند شدید؟

داودآبادی: من از سال ۷۳ تقریباً پیگیر این موضوع شدم. آن زمان خبرنگار نشریه فرهنگ آفرینش بودم. وقتی در عرصه مطبوعات به شکل رسمی وارد شدم دیگر دستم باز بود. من در آنجا بسیار فضا را باز دیدم و به همین خاطر شروع به نوشتن درباره حاج احمد کردم. تا سال ۷۲ اسم آوردن و سوال پرسیدن درباره حاج احمد و سه دیپلمات مانند یک قانون نانوشته ممنوع بود. کسی حق نداشت درباره‌شان چیزی بگوید یا سوالی بپرسد. پیش از آن سال‌ها من تجربه سفر به لبنان را داشتم و به همین خاطر دلم می‌خواست باز هم بروم درباره این موضوع تحقیق کنیم. رفتم و تحقیق کردم. در همان نشریه برخی مطالبم منتشر می‌شد. آنجا با حسین بهزاد آشنا شدم که شدیداً پیگیر و دنبال داستان حاج احمد بود.

تا اینکه سال ۷۴ که رفتم لبنان؛ همیشه حس می‌کردم وقتی در لبنان سوال می‌پرسیدم حاج احمد چه شد پاسخ به آن بسیار طول می‌کشد. وقتی به لبنان رفتم دیدم می‌شود سوال‌های بیشتری از آدم‌های بیشتر پرسید. هر بار که می‌رفتم، نشانی جدید و حرفی جدید داشت. به تهران که بر می‌گشتم راحت نبود که درباره این موضوع مطلب نوشت. کم کم موضوع نوشتن درباره حاج احمد برایم به دغدغه تبدیل شد، تا اینکه سال ۸۵ کتاب کمین جولای منتشر شد. در ایران و لبنان اخبار و هر آنچه که درباره این چند نفر منتشر شده بود را جمع آوری و به یک روزشمار تبدیل کردم.

از انتشار این کتاب چه چیزی به شما رسید؟

چیزی به من نرسید ولی این کتاب تلنگر بسیار مهمی بود تا برخی‌ها باور کنند به سراغ حاج احمد بروند. از اولین نکته‌ها این بود؛ یک بار که از شیراز به تهران می‌آمدم، در هواپیما که روزنامه کیهان می‌خواندم در خبری دیدم که رئیس جمهور وقت (احمدی نژاد) دستور تشکیل یک کمیته پیگیری درباره کتاب داده است که این کمیته تشکیل شد. سال ۸۶ نیز اعضای کمیسیون امنیت مجلس هر حرفی که مطرح می‌کردند به همین کتاب کمین جولای ارجاع می‌دادند.

پس از اینکه کتاب چاپ شد، سراغ آدم‌های بیشتری رفتم و بیشتر در تکاپو افتادم، چه در ایران و چه لبنان. کم کم بوی بدی به مشامم رسید. حقیقت این بود که یک جمع از همان اول نمی‌خواستند داستان حاج احمد پیگیری شود

پس از این کتاب مانند بسیاری از پژوهشگران که یک سوژه را برای پژوهش انتخاب می‌کنند و حتی بعد از پژوهش هم کنار می‌گذارند و به دنبال سوژه دیگر می‌روند، عمل نکردم. سوژه در خونم رفته بود و مهم‌تر از همه حاج احمد برایم سوژه نبود بلکه یک دغدغه بود و برایم جریان داشت.

پس از اینکه کتاب چاپ شد، سراغ آدم‌های بیشتری رفتم و بیشتر در تکاپو افتادم، چه در ایران و چه لبنان. کم کم بوی بدی به مشامم رسید. حقیقت این بود که یک جمع از همان اول نمی‌خواستند داستان حاج احمد پیگیری شود و قاعدتاً احتمال می‌رفت پاسخی برای این کارشان داشتند. همچنین ۸۰ درصد تمام این پیگیری‌ها در طول این چند سال همه ساختگی بود. تمام کمیته پیگیری‌های حاج احمد مانند یک تئاتر، یک سناریو را دنبال می‌کردند. تاکنون ۱۰ تا کمیته پیگیری چه در دولت و چه مجلس تشکیل شده اما حتی یک از آن‌ها هم به خانواده‌های ربوده شدگان و مردم پاسخ ندادند.

اما شما چند سال است این موضوع را مطرح می‌کنید و از سوی دیگر برخی‌ها ادعا می‌کنند که این سخن‌ها تهمت است!

من پیش خانواده حاج احمد می‌روم و میبینم هیچکس به آن‌ها هیچ گزارشی نداده است. پرونده از اول به دست خانواده موسوی بود اما هیچ گزارشی به خانواده حاج احمد و اخوان نداده است. حتی معاون پارلمانی احمدی نژاد به من گفت آقای سیدحسین موسوی که در تمام این سال‌ها مسئولیت پیگیری پرونده به دست آن بوده، تا امروز یک برگ کاغذ به هیچ احدی ارائه نداده است. گفتم پس شما که اکنون رئیس کمیته پیگیری شده‌اید چه؟ گفت ما تنها یک کمیته هستیم و هیچ چیزی در دست نداریم.

در لبنان پیش مرحوم شهید غضنفر رکن آبادی رفتم، به او گفتم شما اینجا دفتر یا ستادی در این باره دارید؟ گفت ما هیچ چیز از آن‌ها در دست نداریم. یا مثلاً اینکه آقایان می‌گویند ما در حال پیگیری از اینترپل و پلیس بین المللی هستیم. در یک جلسه نیمه خصوصی آقای رائد موسوی گفت تا امروز یک برگ سند درباره این ۴ نفر نه در دستگاه قضائی ما، نه لبنان و نه حتی در پلیس بین الملل نیست.

در ۱۵ سال اول پیگیری این پرونده حداقل ۲۱ میلیارد تومان در همان دهه شصت هزینه شده است، وقتی هزینه شده است نباید هیچ مدرکی نباشد که به چه چیزی رسیده‌اند؟ من می گویم آن‌هایی که مسئولیت پیگیری پرونده حاج احمد و همراهانش را به عهده داشتند ته داستان را می‌دانند.

ته داستان چیست؟ ته داستان این است که هر ۴ نفر آن‌ها شهید شده‌اند.

در همان جلسه آقای رائد موسوی گفت اگر ما یک درصد هم احتمال زنده بودن این ۴ نفر را بدهیم باید پیگیری کنیم. اینکه می‌گوید حتی یک درصد یعنی چه؟ یعنی تمام است داستان.

یعنی حتی رائد موسوی هم می‌دانست؟

بله. همسر سید محسن موسوی در برنامه ماه رمضان، در کانال پنج تلویزیون وقتی مجری از او پرسید حالا در نهایت این افراد زنده هستند یا نه؟ گفت: قطعاً زنده هستند، مگر قرآن نگفته است و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا. این سخن یعنی چه؟ اگر زنده هستند چرا این آیه قرآن را به کار می‌بردید. من اینها را کنار یکدیگر می چینم.

پس شما این ادله را کنار هم می‌چینید و به نتیجه می‌رسید اما کسی به طور رسمی به شما نگفته است که حاج احمد شهید شده و پیکرش در همین معراج شهدا است؟

پیکر حاج احمد در معراج شهدا نیست. سال ۷۸ یعنی ۲۱ سال پیش یک نفر به من خبری داد. در آن زمان ما مجله‌ای به نام فکه داشتیم. به من گفت امسال سفارت ایران در بیروت می‌خواهد بیانیه‌ای در رابطه با این ۴ نفر صادر کند و اعلام کند که شهید شده‌اند. تعدادی استخوان هم به عنوان پیکرشان تشییع می‌شود. من همانجا با همسر آقای موسوی تماس گرفتم، به او گفتم داستان بدین شکل است و وزارت خارجه می‌خواهد قضیه را ببندد.

آن موقع اصلاً بحث دی ان ای هم مطرح نبود. گفت چکار کنم؟ به او گفتم شما پیش دستی کنید و ابتدا خودتان نامه بزنید که اگر قرار است خبری منتشر شود باید جزئیات دقیق شهادت و محل دفن هم اعلام شود. رائد را پیش من فرستاد. آن اولین دیدار من و رائد بود. تمام چیزهایی که لازم بود در نامه نوشته شود را با هم نوشتیم. قرار شد همان نامه کار شود اما بعدها فهمیدم سید حسین موسوی یعنی عموی رائد که مسئول پرونده بود، نامه را عوض کرده بود.

آن اولین دیدار من و رائد بود. تمام چیزهایی که لازم بود در نامه نوشته شود را با هم نوشتیم. قرار شد همان نامه کار شود اما بعدها فهمیدم سید حسین موسوی یعنی عموی رائد که مسئول پرونده بود، نامه را عوض کرده بود

این نامه منتشر شد و ما هم چندتا مصاحبه کار کردیم تا اینکه وزارت خارجه بی‌خیال پرونده شد. همان زمان یکی به من گفت که به ما آماده باش ورود پیکر حاج احمد را داده‌اند و گفته‌اند که هیچکس نباید به سمت آن بیاید اما تو می‌توانی بیایی. قضیه منتفی شد و وزارت خارجه بیانیه نداد. این قضیه هم تا امروز منتفی شد.

یعنی پیکر را نیاوردند یا آوردند و کسی اطلاع ندارد؟

شاید آورده باشند ولی کسی نمی‌داند. شاید هم پیکرها را تا امروز نگه داشته‌اند. شهید سلیمانی در ۲۴ اسفند ۹۷ از من پرسید: تو به چه چیزی در این پرونده رسیدی؟ گفتم من به چیز بدی رسیدم. گفت چی؟ گفتم پیکر حاج احمد تهران است. لبخندی زد و به من گفت: نه. هر چهارتایشان تهران هستند. جا خوردم. گفتم: یعنی چی سردار؟ من فقط برای وجود حاج احمد دلیل دارم. سردار پاسخ داد قطعاً هر ۴ نفر همان شب به شهادت رسیده‌اند. در ادامه گفت ما چند وقت پیش (اشاره‌ای به زمان دقیقش نداشت) تبادلی با قوات اللبنانیه داشتیم، از آن جایی که می‌گفتند که پیکرشان را دفن کردند؛ پیکرها را به ما دادند. اکنون هم پیکرها طبق نظر شما تهران است. البته پیکری هم نیست و یک مشت استخوان هستند. همچنین سردار شهید گفت: ظاهراً می‌گویند دی ان ای آن‌ها همخوانی ندارد اما پیکرها همچنان هستند.

اگر دی ان ای همخوانی ندارد پس چگونه می‌گوئید پیکرهایشان اینجاست؟

من اگر می گویم حاج احمد اینجاست طبق دلایلی که دارم می گویم. تمام اخبار و شواهد بر این دلالت دارد اسعد شفتری کسی که در کشتن نقش داشته بود، کریم بقرادونی و چهار نفر این فالانژها یک حرف مشترک زدند، در مستند «در جست و جوی حقیقت» گفتند که ماشین را به همراه یکی از جنازه‌ها بردیم جلوی دفتر حزب بعث عراق در طرابلس لبنان گذاشتیم. این ادعای آن هاست. همچنین بعداً اطلاعات کشور سوریه ماشین را پیدا کرد و برد.

همچنین سال گذشته به خانه پدری حاج احمد رفته بودیم، خواهرش حمیده جلوی جمع برای اولین بار گفت من یک چیزی می‌خواهم بگویم که تا حالا نگفته‌ام. چند روز پس از اینکه حاج همت از لبنان به ایران برگشته بود، به مغازه شیرینی فروشی پدرم رفته بود. پدرم به خانه آمد و گفت حاج همت آمد و گفت احمد در لبنان شهید شده است. این پرونده برای پدر ما بسته شده است.

با اینکه آقای محسن رضایی در دیدار با مادر حاج احمد در سال ۹۵ می‌گوید به زودی خبرهای خوشی به شما می‌دهم ولی در قرآنی که به مادر حاج احمد هدیه می‌دهد می‌نویسد تقدیم به مادر شهید حاج احمد متوسلیان. این یعنی چی؟ آقای محسن رضایی در سال ۹۷ گفت: اینها همان روز اول شهید شده‌اند.

پرسیدم چرا این همه مصاحبه می‌کنند و می‌گویند زنده است؟ گفت من و حسین دهقان یکسری اخبار از داخل اسرائیلی‌ها شنیدیم، گفتیم این خبرها را بولد کنیم شاید اسرائیلی‌ها تحریک شوند و اطلاعاتی لو بدهند اما به نتیجه نرسید و چیزی درز نکرد.

شما از چه مقطعی به این نتیجه رسیدید که حاج احمد شهید شده است؟

تقریباً از سال‌های ۸۰ و ۸۱

ولی شما حتی پس از آن هم در کتاب‌هایتان به شکلی قلم زده‌اید که حاج احمد زنده است!

نه. من همه جا به این متهم می‌شوم که در صورت شهادت این افراد چه سودی می بری؟ من هیچ امیدی به زنده بودن آن‌ها ندادم.

اما حتی در کتاب راز احمد به طور قطع نگفتید که شهید شده‌اند.

این بحث دیگری است که نگفته‌ام شهید شده‌اند اما به این شکل که بخواهم ادعا کنم که زنده‌اند و به کشور باز می‌گردند را هم نگفتم. من در زمان ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد پیش رئیس کمیته پیگیری رفتم یعنی تنها باری که کمیته پیگیری من را خواسته بود همان یک بار بود. گفتم یک سوال دارم مردانه می‌خواهید این پرونده را حل کنید یا مانند بقیه هستید؟ گفت این حرف یعنی چی؟ می‌خواهیم حلش کنیم.

با اینکه آقای محسن رضایی در دیدار با مادر حاج احمد در سال ۹۵ می‌گوید به زودی خبرهای خوشی به شما می‌دهم ولی در قرآنی که به مادر حاج احمد هدیه می‌دهد می‌نویسد تقدیم به مادر شهید حاج احمد متوسلیان. این یعنی چی؟

من به او همه مستنداتم را دادم و به او گفتم که در ۶ ماه این پرونده را می بندم. گفت اوه! شما خیلی تندی! به او گفتم من بسیجی ام! نه حقوق می‌خواهم و نه حق مأموریت. چند راه به آن‌ها ارائه دادم. یک راه بسیار راه ساده ای بود، به او گفتم آقای صالح کاظمی نیا، اینجا یک تخته وایت برد بگذارید و مانند زمان مدرسه یک ردیف بدها و یک ردیف خوب‌ها چه در ایران چه در لبنان را بنویسید. نام هر کس که می‌تواند درباره آن ۴ نفر اطلاعات داشته باشد را بر روی آن بنویسید. حتی این کار را هم انجام ندادند.

فکر می‌کنید راز احمد قرار است چه کاری در این پرونده انجام دهد؟

هیچ تغییری نخواهد داد. ۳۷ سال است که وزارت خارجه بیانیه می‌دهد و من در کتاب نوشتم که از این بیانیه‌های تکراری خسته نشدید؟ گفتم آقای محسن رضایی و فلانی شما ۳-۲ سال پیش بیان کردید زنده هستند، چطور شد؟ چه شد؟ اصلاً برای هیچکدام اهمیت ندارد. یکی از سیاست‌های بدی که در جمهوری اسلامی باب شده این است که خود را به آن راه بزنید، جواب ندهید. اگر جواب بدهید در رینگ می آیید.

مجبور هستید درگیر شوید. وقتی جواب ندهید روی خود را آن طرف کنید و رد شوید. هیچکس هم نمی‌گوید آقای نماینده مجلس که ۶ سال پیش گفتید اطلاعات دقیق داریم که حاج احمد دو ماه پیش در زندان اسرائیل بوده است، اسناد و مدارک بیاورید. می‌گویند این محرمانه است و نمی‌توانیم بیان کنیم. چه چیزی محرمانه است؟ یکی در مجلس یقه این نماینده را نگرفت که این دروغ را چرا اعلام کردید؟

برای چه چیزی این کتاب را نوشتید؟

برای دل خودم نوشتم. دل خودم آن چیزی است که برای خدا است، برای آن چیزی است که من را آرام می‌کند و به من آرامش می‌دهد. خیال من راحت می‌شود که آن دنیا شرمنده خدا نیستم. خدا اولین حرفی که آن دنیا به من می‌زند می‌گوید ۴۰ کتاب نوشتید و باید می‌نوشتید؛ این تعداد کتاب ننوشتید، برای چه ننوشتید؟

من می‌خواهم آن دنیا برای خدا جواب داشته باشم. این کتاب دغدغه من بود. ۲۵ سال یک موضوعی دغدغه شما باشد و بعد رها کنید؟ من بلد نیستم دغدغه‌ها و آن چیزهایی که برای من مهم است، آن چیزهایی که بود و نبود من را می‌سازد، آن چیزهایی که من را بالا و پایین می‌کند، آن چیزهایی که برای من بیش از مخاطب مهم است را رها کنم و بگویم به من چه!

همان ابتدا گفتم آدمی نیستم که به حاج احمد به چشم سوژه نگاه کنم. مثل این می‌شود که فلانی فلان فیلم سینمایی را درباره دفاع مقدس ساخت و کلی مخاطب برای او به به و چه چه کردند. مصاحبه کرد و گفت من قهرمان فیلم را قبول ندارم! پس برای چه این فیلم را ساختید؟ اشتباه کردید وقتی اعتقادات قهرمان فیلم را قبول ندارید آن را می‌سازید! این نمونه‌ها را زیاد داریم. من این را به عنوان یک کتاب ننوشتم که کتابی نوشته باشد که بخواهم به حاج احمد به چشم سوژه نگاه کنم. وقتی کتاب را نوشتم حاج احمد را کنار بگذارم و دنبال سوژه دیگری بروم.

به حاج احمد به چشم سوژه نگاه نکردید؟

خیر.

دغدغه شخصی شما بود؟

بله.

مخاطب تاکنون ۳-۲ کتاب از شما درباره حاج احمد خوانده است. چه چیز جدیدی است که باید انگیزه شود تا کتاب راز احمد را بخواند؟

خیلی چیزهای جدیدی است. این کتاب زمین تا آسمان با کمین جولای فرق دارد. کمین جولای فقط اخبار روزشمار است. کتاب ۳۷ سال مقالات و دغدغه‌های مقاله‌ای است. این کتاب روایت من است. من ۲۵ سال روی موضوع حاج احمد فکر کردم.

می‌توان گفت اولین کتابی است که شما هر آنچه دیدید را بیان کردید؟

بله. همه حرف من است. من در مقدمه بیان کردم این کتاب هیچ چیزی جز روایت شخصی بنده از سفر بی بازگشت حاج احمد متوسلیان از خرمشهر تا بیروت نیست. هر کسی هر ادعایی دارد بسم الله، قلم به دست بگیرد و احمد خویش را روایت کند. من راز احمد را این گونه دیدم و کشف کردم.

خودتان وقتی کتاب را می‌خوانید چه حسی دارید؟

به آرامش رسیدم. خیلی به آرامش رسیدم. اگر بدانید سر چاپ شدن این کتاب چقدر دغدغه و مشکل داشتم، آن قدر به آرامش رسیدم که نمی‌توانم بیان کنم.

به غیر از این موضوع شهید دیگری است که درباره آن بنویسید و تاکنون موفق نشدید؟

خیر. گفتم این گل سر سبد ۴۰ کتاب من است.

بخاطر حاج احمد بودن آن است؟

همه عشقم را که به حاج احمد داشتم، همه دغدغه‌ای که درباره حاج احمد داشتم و همه هنر نویسندگی خود را در این کتاب خرج کردم. من موقعی که خواستم این کتاب را شروع کنم یک شب خواب حاج احمد را دیدم. خواب دیدم یک جایی شبیه به پادگان دوکوهه بود. حاج احمد آنجا ایستاده بود، من از کنار او رفتم و در چشم‌های او نگاه کردم. آن قدر شیفته این نگاه شدم. در مقدمه ابتدایی این را بیان کردم.

کلام آخر؟

الحمدلله این توفیقی بود که خدا در اواخر عمرم به من داد. توفیق زیبایی بود. امیدوارم لایق آن باشم.


برچسب‌ها: حمید داوودآبادی, حاج احمد متوسلیان, حاج قاسم سلیمانی, شهید سلیمانی
+ نوشته شده در  سه شنبه هفدهم تیر ۱۳۹۹ساعت 10:25  توسط بی نشان  | 

https://media.iranpress.com/image/4bmzed6eeb10basqmo_800C450.jpg

به گزارش سردار بی نشان خانواده کاظم اخوان، خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی همراه حاج احمد متوسلیان در واکنش به اظهارنظرها و اتفاقات اخیر، دلنوشته‌ای را در اختیار خبرگزاری تسنیم  قرار دادند که مشروح آن را در ادامه بخوانید:

درست جناب آقای احسان حسنی در سی و هشتمین سالگرد ربوده شدن برادرمان کاظم اخوان خبرنگار خبرگزاری جممهوری اسلامی و دیپلمات‌های ایرانی حاج احمد متوسلیان، تقی رستگارمقدم و سیدمحسن موسوی در لبنان یک بار دیگر نشان داد که اخوان بودن فقط به نام خانوادگی نیست.

احسان حسنی مسئول سازمان هنری رسانه‌ای اوج، حمید داودآبادی روزنامه‌نگار محقق و پژوهشگر دفاع مقدس و نادر طالب‌زاده مستند‌ساز و کارگردان انقلابی اندیشه‌ورز نیز اخوان ما هستند که در حق برادران مظلوم خود کم نگذاشته و حق برادری را به واقع به جا آورده‌اند که اگر بگوییم احسان، حمید و نادر تنها کسانی نبودند که در سی و هشت سال گذشته سرنوشت نامعلوم برادران خود را مطالبه کردند اما تأثیرگذارترین این افراد بوده‌اند و در این راه زحمات زیادی را به جان پذیرفتند.

خوب می‌دانیم برادر حمید با چه خون دلی کتاب‌های کمین جوالای، راز احمد، و سی و هفت سال را نوشت و چاپ کرد و اگر همت عالی احسان عزیز نبود هیچگاه فیلم نگار بی‌خبر و ایستاده در غبار اجازه ساخت و پخش پیدا نمی‌کرد و نادر که در برنامه‌های رسانه‌ای خود پیوسته در حال رمزگشایی از پرونده چهار شهروند ایرانی بوده استف برخود لازم می‌دانیم سپاس فراوان را تقدیم یکایک آنان نماییم که مرهون تلاشهای خستگی‌ناپذیر این عزیزان هستیم چرا که سرنوشت دیپلمات‌های ربوده شده ایرانی را در این چهار دهه با طرح سؤال و یا حتی چالش به دور از هرگونه مصلحت‌نگری و عافیت‌طلبی مورد توجه قرار داده و با شجاعت حقایق را برملاء کرده‌اند، توفیق آنان را از خداوند بزرگ خواهانیم.

اعلام پیدا شدن پیراهن خونین یوسف و در آوردن او از چاه فراموشی طبیعی بود که مورد انکار و اعتراض قرار گیرد احسان به درستی با جملاتی کلیدی مطالبی را در یادداشت خود مطرح کرد که حرف دل ما در تمام این سالها بود و مکرر نوشتیم و گفتیم اما کسی به آن گوش نکرد و اهمیت نداد ما نیز انسانی هستیم تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد.

احسان جان درونم شرحه شرحه است سخن از زبان ما می‌گویی، آنچه را که خیلی‌ها از آن در تمام سی و هشت سال گذشته خبر داشتند، اما بنا بر مصالحی که نمی‌دانیم چیست و هیچگاه حتی به جهت انسانی این حق را نیافتیم بدانیم که چه کسانی و چرا سرنوشتی خیلی دور و خیلی نزدیک برای آنان رقم زده‌اند، از بی‌خبری ما و ملت بزرگ ایران چی به آنها می‌رسد، چرا نباید بدانیم بر عزیرانمان چه گذشته است، حکایت از چه کنم که سینه سینه مالامال درد است اما مرهمی نیست. سالهاست از خویشتن خویش جدا شده‌ایم. کاظم تو هر چه دیر بیایی هنوز برای ما زود است اما نمی‌دانم روز آمدنت چه روزی خواهد بود اما بوی پیراهن یوسف می‌آید و دیدار نزدیک است. سالهای سخت با این روزگار برزخی‌ ساخته‌ایم، تا ید بیضایی به در آید و به پنهان‌کاری، عدم صداقت و صراحت پیان دهد.

دیری است که از روی دل آرای تو دوریم

محتاج بیان نیست ه مشتاق حضوریم

زین قصه پر غصه عجب نیست شکستن

هرچند که با حوصله‌ی سنگ صبوریم (سایه)

مشهدالرضا - خانواده کاظم اخوان


برچسب‌ها: کاظم اخوان, احسان محمد حسنی, حمید داوودآبادی, نادر طالب زاده
+ نوشته شده در  یکشنبه پانزدهم تیر ۱۳۹۹ساعت 17:40  توسط بی نشان  | 

https://www.javanonline.ir/files/fa/news/1399/4/15/708075_827.jpg

به گزارش سردار بی نشان به نقل از خبرگزاری فارس، حمید داود آبادی با حضور در برنامه صبحگاهی شبکه تهران به موشکافی درخصوص ادعاهای مطرح شده در خصوص پرونده حاج احمد متوسلیان و همرزمانش پرداخت.

حمید داودآبادی نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس در برنامه صبحگاهی «یک روز تازه» که از شبکه ۵ سیما پخش شد درخصوص ماجرای چند روز اخیر و اظهارات جدید حول پرونده حاج احمد متوسلیان گفت: بنده در اسفند ۹۷ در مراسمی خدمت سردار سلیمانی رسیدم و این اتفاق گره گشای پرونده حاج احمد بعد از ۳۷ سال برای من بود. به حاج قاسم عرض کردم بنده ۲۵ سال روی پرونده حاج احمد متوسلیان کار کردم. حاج قاسم فرمودند طی این تحقیقات به چه چیزی رسیدی که بنده عرض کردم که حاج احمد و همرزمانش همان روز  شهید شدند و حاج قاسم نیز تاکید فرمودند بله هر ۴ نفر همان شب شهید شدند.

وی در ادامه متذکر شد: تا چه زمانی میخواهیم این مسئله را مانند استخوان لای زخم نگه داریم. هر اطلاعات سری بعد از 38 سال به نوعی اطلاعات سوخته محسوب می شود؛ چه اصراری بر این هست که مسئولان امر پرونده 4 دیپلمات را مسکوت نگه دارند.

داود آبادی در ادامه با اشاره به شهادت حاج احمد متوسلیان اظهار داشت: سوال من اینجاست که آیا آرزوی حاج احمد شهادت بود یا 38 سال اسارت و شکنجه به دست صهونیست ها!؟ برخی ها از روی خودخواهی حاج احمد را برای خودشان زنده میخواهند و به نوعی ایشان را مصادره می کنند.

وی در ادامه افزود: بنده 25 سال کار تبلیغاتی کرده ام و تا امروز حتی یک سند دال بر زنده بودن حاج احمد متوسلیان و همرزمانش در دست نیست. در 38 سال گذشته حتی یک پرونده هم در اینترپل، دستگاه قضائی ایران و لبنان و سفارت ایران در لبنان تشکیل نشده است!

این پژوهشگر دفاع مقدس در پایان با انتقاد از بیانیه وزارت امور خارجه درخصوص پرونده حاج احمد متوسلیان خاطر نشان کرد: هرسال وزارت خارجه فقط بیانیه می‌دهد، امسال هم گاف داد و بیانیه سال گذشته را منتشر کرد! هر سال همان حرف های تکراری را می گویند. هر سال می گویند کمیته حقیقت یاب در خصوص این پرونده تشکیل داده می شود ولی دیگر چه زمانی می‌خواهد این اتفاق بیفتد وقتی 38 سال گذشته است.


برچسب‌ها: حمید داوودآبادی, حاج احمد متوسلیان, حاج قاسم سلیمانی, شهید سلیمانی
+ نوشته شده در  یکشنبه پانزدهم تیر ۱۳۹۹ساعت 14:45  توسط بی نشان  | 

نظر شهید سلیمانی درباره سرنوشت حاج احمد متوسلیان/ آیا «راز احمد» فاش می‌شود؟

https://defapress.ir/files/fa/news/1399/2/20/981494_361.jpg

به گزارش سردار بی نشان به نقل از آنا، حاج احمد متوسلیان با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، مسئول تشکیل کمیته انقلاب اسلامی شد و پس از شکل‌گیری سپاه پاسداران به خدمت سپاه درآمد. وی فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله در جنگ هشت ساله ایران و عراق بود و یکی از ۴ دلاور مرد ربوده شده ایران در لبنان در سال ۱۳۶۱ است. در پی مأموریتی به همراه هیئت رسمی از مسئولان سیاسی-نظامی ایران راهی سوریه شد تا راه‌های مساعدت به مردم لبنان علیه حمله و اشغالگری رژیم صهیونیستی اسرائیل را بررسی کند. در ۱۴ تیر ۱۳۶۱ اتومبیل سفارت که حامل مسئولان سیاسی-نظامی ایران بود؛ در پی یک درگیری توسط نیرو‌های اسرائیلی ربوده شدند.

علی اکبری مزدآبادی مدیر انتشارات یا زهرا درباره کتاب جدید منتشر شده در این انتشارات با عنوان «راز احمد» گفت: این کتاب روایت حاج احمد متوسلیان از مقطع آزادسازی خرمشهر سوم خرداد سال ۱۳۶۱ تا ۱۴ تیر ۱۳۶۱ و به دنبال آن ناپدید شدن او و سه همراهش است. حمید داودآبادی در این کتاب روایت‌های ناگفته و سربسته را از قول افراد مرتبط با این اتفاق در قالب یک روایت داستانی در ۴۵۶ صفحه تدوین کرده است.

وی درباره تفاوت روایت این کتاب با روایت‌های دیگری که از ماجرای حاج احمد متوسلیان و همراهانش تا به امروز منتشر شده است، عنوان کرد: آقای داودآبادی یک کتاب دیگری با عنوان «کمین جولای» در دهه ۸۰ منتشر شد که در آن تمامی اسناد و خبرهایی که در روزنامه‌ها بود را به صورت تجمیع درآورده است. اخیرا هم یک کتاب با عنوان «» منتشر کرده که اختصاص دارد به مطالبی خودشان در رسانه‌ها منتشر کرده است.

اکبری مزدآبادی اظهار کرد: در کتاب «راز احمد» با افراد مختلفی صحبت کرده و علاوه بر روایت‌هایی که قبلاً داشته و اطلاعات جدید و گفتگوهایی با افراد مهم و جدیدی در رابطه با ماجرای حاج احمد متوسلیان  انجام داده و در کتاب به صورت روایی آورده است.

مدیر انتشارات یا زهرا گفت: یک بخش چند صفحه‌ای در کتاب با عنوان «ختم کلام» دارد؛ حسن ختام کار در آنجا آورده است که یکی از جذابیت‌ها و نکات مهمی که در این کتاب آورده شده است دیدار غیررسمی نویسنده با سردار شهید حاج قاسم سلیمانی بود که سردار سلیمانی به‌صورت قاطع شهادت این عزیزان را تأیید می‌کنند.

وی در پایان خاطرنشان کرد: ضمیمه این کتاب یک حلقه دی‌وی‌دی مشتمل بر عکس، فیلم و فایل ‌پی‌دی‌اف اخبار آن مقطع زمانی است.


برچسب‌ها: حمید داوودآبادی, حاج احمد متوسلیان, کتاب راز احمد, راز احمد
+ نوشته شده در  چهارشنبه هفتم خرداد ۱۳۹۹ساعت 15:33  توسط بی نشان  | 

https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1399/2/26/11901681_581.jpg

به گزارش سردار بی نشان به نقل از دفاع‌پرس، کتاب «راز احمد» روایتی متفاوت از سفر بی‌بازگشت سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان از خرمشهر تا بیروت به قلم «حمید داودآبادی»، برای اولین‌بار منتشر می‌شود.

محورهای اصلی این کتاب عبارتند از:

*چه کسی حاج احمد را لو داد؟
* چه کسی از نیروهای حاج احمد جاسوسی می‌کرد؟

* چرا حاج احمد می‌خواست به بیروت برود؟
* چرا حاج احمد به تهران بازنگشت؟

* حاج احمد و یارانش، شب قبل در خانه چه کسی بودند؟
* چرا حاج احمد برای دومین‌بار به بیروت می‌رفت؟

* در پست بازرسی برباره چه گذشت؟
* در ماشین عقبی، چه کسانی بودند؟

* چه کسانی شاهد ماجرای پست بازرسی برباره بودند؟
* آن‌ها چه دیدند؟!

* ناگفته‌ای منتشر نشده از سپهبد شهید قاسم سلیمانی درباره سرنوشت حاج احمد متوسلیان.


برچسب‌ها: حمید داوودآبادی, حاج احمد متوسلیان, کتاب راز احمد, راز احمد
+ نوشته شده در  جمعه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۹ساعت 15:25  توسط بی نشان  | 

http://s13.picofile.com/file/8400031992/000.jpg

چندوقتی بود که شدیدا دنبال این بودم تا چند نفر که مطمئن بودم و هستم کامل ترین اطلاعات را از حاج احمد متوسلیان فقط آنها دارند، حضوری ببینم و در این رابطه سوال کنم تا اطمینانم از اطلاعاتی که تا امروز داشتم، کامل شود.

حاج قاسم سلیمانی یکی از آنها بود که اطلاعات و نظرش خیلی برایم اهمیت داشت و به نوعی ختم کلام بود.

دوست عزیزم "احسان محمدحسنی" - رئیس سازمان هنری رسانه ای اوج - با حاج قاسم ارتباط کاری زیادی داشت. یکی دو بار به او گفتم ترتیبی دهد با حاج قاسم جلسه ای کوتاه داشته باشم.
یک بار قرار شد هنگامی که حاج قاسم به شهرک سینمایی دفاع مقدس برای بازدید از صحنه های فیلمبرداری "به وقت شام" می رود، برویم آن جا که به دلایلی جور نشد.

گذشت تا اینکه بنده و خانواده ام برای جشن عروسی دختر آقا احسان که جمعه شب۲۴ اسفند۱۳۹۷در تالار طلائیه بود، دعوت شدیم.

ساعت حدود۸شب،دورمیز کنار دوستان نشسته بودیم که ناگهان چشمانم از تعجب گرد شد.

حاج قاسم سلیمانی، یکّه و تنها، با لباس شخصی و خیلی معمولی، وارد سالن شد.
از همان اول به ذهنم رسید بروم سراغش، ولی مانده بودم چطور؟ نمی دانم چرا کم آوردم؟! احسان حسنی لطف کرد، دستم را گرفت و برد سر میزی که افرادی خاص نشسته بودند.
مرا برد جلوی حاج قاسم. حاجی محترمانه و با ادب همیشگی، سریع از جا برخاست. تا احسان گفت:
-ایشون آقای داودآبادی هستند که ...
حاج قاسم لبخند زیبایی زد و گفت:
-بله، ایشون رو که می شناسم ...
قند در دلم آب شد. چه کیفی کردم از این حرف سردار.

همینطور که روی صندلی سمت راستش می نشسستم، باخنده گفتم:
-خب خدا رو شکر که بنده رو می شناسید، پس نیازی به معرفی نیست.
و با خنده جوابم را داد.

دور میز گرد، از سمت چپِ حاج قاسم، ابراهیم حاتمی کیا کارگردان،گلعلی بابایی نویسنده، مرتضی سرهنگی رئیس دفتر ادبیات و هنر مقاومت و محسن مومنی رئیس حوزه هنری، که پهلوی من قرار داشت، نشسته بودند.

حاجی داشت با آقای سرهنگی درباره نوشتن کتاب زندگی سردار شهید مهدی زین الدین فرمانده لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب (ع) صحبت می کرد که ظاهر برای این کار دو تن از نویسندگان معروف حوزه هنری را برده بودند پیش حاج قاسم.

آقای سرهنگی که فهمید با حاجی کار دارم، لطف کرد، زود حرفش را تمام کرد و به صحبت با محسن مومنی مشغول شد.

سعی کردم از فرصت پیش آمده که معلوم نبود مجددا نصیبم شود و نشد! در کمترین زمان، بیشترین و بهترین بهرۀ ممکن را ببرم!

آرام دهانم را بردم دم گوشی حاجی و گفتم:
- حاج آقا، من تقریبا ۲۵ ساله که در ایران و لبنان پی گیر قضیه حاج احمد متوسلیان هستم ... نگاهش به روبه رو بود. همان طور حرف می زد. جرات نکردم به چشمانش نگاه کنم. با همان لبخند روی لبش، رو کرد به من و گفت:
- خب، ببینم تو که ۲۵ سال روی این پرونده کار کردی، به چه نتیجه ای رسیدی؟!

آرام گفتم: "به این رسیدم که همون روز اول همشون شهید شده اند."
با لحنی ملایم گفت: "درسته. دقیقا. تا همون شب اول همشون شهید شدند." با تعجب گفتم: "پس این حرفها که بعضیا می زنند که زنده اند و در زندان های اسرائیل هستند چیه؟"
لبخند تلخی زد و گفت: "این حرف ها رو ول کن." و ادامه داد: خب دیگه به چی رسیدی؟
جرات نمی کردم بگویم. نه این که از حاج قاسم بترسم، نه اصلا. بلکه از ادعای خود هراس داشتم. دهانم را به گوشش نزدیک کردم تا آن که بغلش نشسته بود، نشنود. ...
و صحبت ادامه داشت و من، ساکت، ولی مات و مبهوت، مانده بودم!

حمید داودآبادی
۲ بهمن ۱۳۹۸


برچسب‌ها: حمید داوودآبادی, حاج احمد متوسلیان, حاج قاسم سلیمانی, شهید سلیمانی
+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم بهمن ۱۳۹۸ساعت 16:19  توسط بی نشان  | 

نه نیت مصاحبه داشتیم و نه دنبال پرسیدن سئوالات تکراری و کلیشه ای که می دانستیم حالِ حاج حمید را خراب می کند. رفتیم تا در دفترش، خودمان را مهمان یک عصرانه ساده کنیم؛ حاصلش شد حرف هایی شنیدنی درباره وضعیت حاج احمد متوسلیان و همراهانش که در ایست بازرسی برباره در سال 1361 به دست فالانژها دستگیر شدند.

حمید داودآبادی، رزمنده و نویسنده دفاع مقدس، بعد از پایان جنگ، سلاح گرمش را با سلاح داغی به نام «قلم» تعویض کرد و خاطراتش را در قالب کلمات، به جملاتی تبدیل کرد و کتاب «یاد یاران» به دنیا آمد. این کتاب را رهبر انقلاب پسندیدند و او را به ادامه راهش تشویق کردند. داودآبادی حدود 30 سال است که مدام می نویسد و روز به روز کتاب هایی بهتر و خواندنی تر از قبل در حوزه دفاع مقدس و مقاومت اسلامی منتشر می کند. دفترِ آرام او در خیابان دانشگاه، دانشگاهی است برای کسانی که می خواهند یاد بگیرند و درجا نزنند...

آنچه در ادامه می خوانید، حاصل همه حرف های ما نیست. خیلی از مباحث را به درخواست او نیاوردیم و برخی حرف ها هم در حالی بیان شد که ضبط صوتمان را خاموش کرده بودیم. با این حال، مطمئنم آنچه می خوانید برای بسیاری از شما تازگی دارد...

* دریغ از یک برگ پرونده

"پیگیری" یا دیپلماتیک است یا عملیاتی. نوع دیپلماتیکش می شود بیانیه دادن 36 ساله وزارت خارجه. یعنی 36 سال است که شما کمیته حقیقت یاب تشکیل نداده اید؟ امروز مهرماه 1397 است و من اثبات می کنم یک برگ پرونده در پلیس لبنان برای پیگیری سرنوشت 4 دیپلمات وجود ندارد. حتی در سفارت ایران در بیروت هم همینطور است چون پیگیری این موضوع برایشان اولویت نداشته و ندارد.
من چند سال پیش خدمت شهید غضنفر رکن آبادی بودم و همین بحث را مطرح کردم. گفتم اگر چنین اتفاقی در یک کشور غربی بیفتد یک میز در سفارت تشکیل می دهند؛ شما چه کاری کرده اید؟... گفت: هیچ. تازه رکن آبادی ناب ترین و عملیاتی ترین سفیر ما بود. پرسیدم: شما اصلا پرونده ای دارید که رویش کار بکنید؟... گفت: نه... گفتم شما کتاب کمین جولای 82 را دیده ای؟...
یک موقع شما سفیر می شوی و می گویند وظایفت این است که: 1- ارتباط با حزب الله لبنان 2- ارتباط با دولت لبنان و 3- امور کنسولی. چهارمی ندارد و بررسی وضعیت 4 دیپلمات برایشان حل شده است. این پرونده برای وزارت خارجه و مجلس و دست اندرکاران سیاسی حل و تمام شده است.
گویا سال 75 یا 76 مجلس به کنگره آمریکا نامه زد و پیگیری وضعیت دیپلمات ها را درخواست کرد. کنگره هم یک تیم تحقیق فرستاد و نامه ای به مجلس دادند که ما به این نتیجه رسیدیم که این ها کشته شده اند و مراتب تسلیت خودمان را اعلام می داریم! این از مجلس بود که تکلیفش معلوم شد. پرونده هم در مجلس بسته شد. روزنامه ها هم منتشر کردند.
"خاویر پرز دکوئیار" دبیرکل سازمان ملل در همان مقطع به تهران آمد و با آقای هاشمی رفسنجانی دیدار کرد. در کتابش هم نوشته که من به ایران آمدم تا مراتب تسلیتم را به خانواده 4 دیپلمات اعلام کنم. یعنی در سازمان ملل هم این پرونده بسته شد.
سازمان ملل طوری نیست اکه اگر پرونده ای بسته بشود با زور بشود بازش کرد. می شود نامه داد اما مهم این است که این نامه کجا می رود؟ عملیاتی می شود یا نه؟

*طوماری در گوشه انبار
یک بار دوستان در میدان ولی عصر طوماری گذاشتند و یک ماه مردم آن را امضا می کردند. آن طومار را با خودشان به سوریه بردند و به لبنان هم رفتند اما بی نتیجه بود. پرسیدم: می خواهید با این طومار چه کار کنید؟ گفتند: می خواهیم به «بان کی مون» دبیرکل وقت سازمان ملل متحد بدهیم تا پیگیری کند. گفتم: مگر پیگیری یک موضوع در سازمان ملل با طومار است؟ این پرونده در آنجا بسته شده. مگر سازمان ملل این طومار را تحویل می گیرد؟... الان هم آن طومار گوشه انباری منزل یکی از همان دوستان است!

*پیگیری های احمدی نژاد
ما تا امروز هیچ گروه عملیاتی نداشته ایم که دنبال این پرونده برود. سال 86 بود که آقای احمدی نژاد کتاب کمین جولای 82 را خوانده بود و بر اساس آن یک کمیته پیگیری تشکیل داد. آقای سید احمد موسوی هم شد رییس کمیته پیگیری. دبیرش هم کسی بود به نام صالح کاظمی نیا که اهل خوزستان بود. یک بار هم من را خواست تا ادعاهایم را بشنود. 11 سال پیش بود. گفتم: واقعا می خواهید تکلیف این پرونده را معلوم کنید یا اینکه مثل بقیه فقط می خواهید بگویید این ها زنده اند؟
یک دلیل اگر کسی مبنی بر زنده بودن این ها آورد، قبول است و هر چیزی که تا الان بوده همه شانتاژ تبلیغاتی بوده.

*12 ایرانی در زندان های اسرائیل
سال 1377 خبری آمد که «احمد حبیب الله» رییس کمیته دوستی با زندانیان فلسطینی گفته: من 4 دیپلمات ایرانی را در زندان عِتلیت اسرائیل دیده ام... من به دنبال منبع عِبری و عربی اش رفتم و دیدم اصلا این موضوع در کار نبوده. حبیب الله گفته بود: "یکی از دوستان من که وکیل یکی از زندانیان فلسطینی در زندان عتلیت است، گفته یک بار که به آنجا رفته بودم، 3 ایرانی و راننده شان را در آن جا دیده ام. "
من پیگیری کردم و فهمیدم که 12 ایرانی در زندان های اسرائیل بوده اند. وقتی می گوید 3 ایرانی و راننده شان، یعنی راننده، ایرانی نبوده.

*3 ایرانی که همزمان با حاج احمد دستگیر شدند
من پیدا کردم که سال 73 سفارت ایران در بیروت بیانیه داد که 3 ایرانی دیگر هم همزمان با دیپلمات ها اسیر شدند و در مجموع، 7 ایرانی در برباره اسیر شده اند. یکی شان شیخی به نام حجت الاسلام محمد علی توسلی که 60 ساله و اهل بابل بود؛ یکی دیگر هم به نام سعید که کارمند بنیاد شهید بوده و نفر سوم، در حال تردد بوده اند که آن ها هم در برباره دستگیر می شوند. گویا شیخ توسلی برای تبلیغ به لبنان می رفته.
سال 77 این صحبت از سوی احمد حبیب الله مطرح شد و سال 92 یعنی 15 سال بعد، بر اثر تصادف، کشته شد. آن وقت روزنامه ها تیتر زدند: «پس از آن که احمد حبیب الله افشا کرد که دیپلمات های ایرانی را در زندان های اسرائیل دیده، در یک تصادف ساختگی کشته شد!...» این در حالی است که از آن موضوع 15 سال می گذشت.

*ستاد جنگ روانی
یک ستاد جنگ روانی هست که این مطالب را برای 4 دیپلمات درست می کند. مثلا ناگهان یک خبر را در روزنامه ها نشر می دهد. چند وقت پیش خبر آمد که یک یونانی، دیپلمات ها را در زندان های اسرائیل دیده.
من پیگیری کردم و فهمیدم اولا یونانی نیست و نامش «ماریو سموندس» است و از فالانژهایی بوده که در برباره حضور داشته و بعدا به جرم قاچاق مواد مخدر در یونان زندانی شده. اصلا هم در زندان اسرائیل نبوده.

*به آستر کُت هم رحم نکردند!
زمانی گفتند که یک زندانی فلسطینی کتی را از زندان های اسرائیل آورده که در آسترش نوشته: «من زنده هستم - موسوی». کلی روی این موضوع مانور داده شد اما اثری از آن نبود. من به رائد موسوی (فرزند سید محسن موسوی) گفتم تو این کت را دیده ای؟ گفت: نه! حتی مادرش هم ندیده بود. می گفتند دست خط را تطبیق داده ایم و فهمیدیم که دستخط موسوی است. گفت: فقط عمویم این کت را دیده... گفتم: پس کو؟ کت کجاست؟
گفت: عمویم می گوید گویا این کت در لبنان بوده که آنجا بمباران شده و از بین رفته!

*دریغ از یک عکس و گفتگو
یک فلسطینی به دفتر خبرگزاری ایران در لندن مراجعه کرده و گفته من با دیپلمات ها دیدار داشته ام. من سئوال می کنم که دفتر خبرگزاری ایران با این آدم مصاحبه نکرده و عکسی از او نگرفته؟... تمام این خبر مجهول است و سندی ارائه نمی شود.

*منافقینی که می خواستند پناهنده شوند
14 نفر ایرانیِ منافق سال 65 به بیروت می روند تا از سفارت آمریکا پناهندگی بگیرند. خانواده هایشان هم بودند. چند نفرشان مهلت پاسپورتشان تمام شده بود و سفارت هم بدون این که اطلاعی از وضعیت این ها داشته باشد، پاسپورتشان را تمدید کرده بود. سفارت ایران در بیروت غربی است و در مسیر رفتن به سفارت آمریکا در بیروت شرقی، فالانژها دستگیرشان می کنند. بعد هم به ایران می گویند ما 14 ایرانی را دستگیر کرده ایم، فلان مقدار پول بدهید تا آزادشان کنیم. وقتی سفارت تحقیق می کند، متوجه می شود که آن ها از اعضای منافقین هستند و به همین خاطر می گویند به ما ربطی ندارد. هر کاری می خواهید بکنید!
دو روز بعد، فالانژها این افراد را رها می کنند. این ها به سفارت آمریکا می روند و پناهنده می شوند.
حالا یک نفر پیدا شده و می گوید: فالانژها من با زن و بچه 6 ماهه ام را دو سال در بیروت نگه داشتند!
من با آن فرد صحبت کردم و پرسیدم: بچه 6 ماهه ات را نگه داشتند!؟ مگر تو چه چیزی همراهت بود!؟
گفت: یکی از زندانبان ها به من گفت اینجایی که تو هستی، چهار دیپلمات ایرانی را هم همینجا نگه داشته بودیم... این شد سندی که هیچ چیزی را اثبات نمی کند.

* یک ماهه این پرونده را می بندم
همه این ها بازی با اخبار بوده. برخی اوقات هم تحریف ترجمه بوده. من به کمیته پیگیری گفتم که شما مردانه می خواهید تکلیف را معلوم کنید؟ جوابشان مثبت بود. گفتم: من یک ماهه این پرونده را می بندم. چون بسیجی کار کرده و تکلیفش را معلوم می کنم. دو سه مسیر را به او گفتم اما رفت که رفت. 11 سال گذشته و هیچ خبری نشده. الان هم رائد موسوی رییس کمیته است.
حتی آقای کاظمی نیا آمد و گفت خبر تو کذب محض است. گفتم: کدام خبر؟
گفت: آن خبر که می گویی سه ایرانی دیگر آنجا اسیر شده اند. همه این خبر را تکذیب کرده اند.
گفتم: این خبر در فلان تاریخ در روزنامه اطلاعات منتشر شده. من نامه خیلی محرمانه با اسامی شان را دیده ام.
همین را دست گرفت و گفت: دیدن نامه خیلی محرمانه خودش جرم است!
من هم گفتم بالاخره این خبر دروغ است یا من مجرمم!؟ این، دو تا بحث است؟ تا کی می خواهید واقعیت را قایم کنید؟

*توسلی یا متوسلیان؟
پارسال در مراسم آقای طالب زاده فردی آمد به نام «عیسی الایوبی» که صحبت کرد و جنجال شد ولی هیچ کس گفته هایش را نفهمید. وقتی من صحبت هایش را آنالیز کردم متوجه شدم که با آن 3 اسیر ایرانی زندان بوده و نه با گروه 4 دیپلمات.
عیسی الایوبی از نام توسلی استفاده می کرد و البته عرب ها چون سختشان است، به متوسلیان هم توسلی می گفتند اما این توسلی، در حقیقت، همان شیخ توسلی است. چون می گفت: به دین اسلام و زبان عربی کاملا مسلط بود و بحث های عقیدتی می کرد... این ها نشان می داد که منظورش شیخ توسلی است و نه حاج احمد.
در مورد شیخ توسلی هم وزارت خارجه نامه ای به خانواده اش می دهد که گویا کشته شده و در حوزه علمیه بابل هم سنگ مزار یادبودی برایش گذاشته اند.
آن دو نفر هم در زندان بوده اند و الان هم هستند و یکی از آن ها در همان اسرائیل، جورابفروشی دارد و زندگی می کند.
 یکی از راه هایی که به کمیته پیگیری گفتم این بود که لیست همه مدعیان شهادت و مدعیان زنده بودن این دیپلمات ها را دربیاورید و ادعاهایشان را لیست کنید و به قرینه هم حذف کنید. با این کار می شود تکلیف کار را مشخص کرد.

*4 دیپلمات کنار قاچاقچیان!؟
چطور ممکن است 4 دیپلمات را با این ارزش بالا، با قاچاقچیان مواد مخدر در یک محل نگهداری کنند؟ می گویند یک قاچاقچی گفته: من در زندان مسئول پخش غذا بودم و یکی از ایرانی ها می آمد و غذایشان را می گرفت و می برد. ریشو بود و عربی را با لهجه فارسی صحبت می کرد. موهای پر و مشکی داشت، آنقدر که روی صورتش ریخته بود(!)
این موضوع برای 25 سال بعد از رفتن حاج احمد است. آدمی که زندان برود، اول از همه موهایش می ریزد چون آفتاب نمی خورد. مبحث بعدی این است که آن قاچاقچی مواد مخدر در جنوب لبنان چگونه عربی با لهجه فارسی را تشخیص می داده؟ مگر این تشخیص، کار ساده ای است؟

*تجارت اطلاعات در لبنان
لبنانی ها کاسبند و بزرگترین چیزی که در آنجا خرید و فروش می شود، اطلاعات است. آنجا مرکز مبادله مواد مخدر، اسلحه و اطلاعات است اما شما در لبنان یک نفر معتاد نمی بینید. معروف است که می گویند: مهمترین اطلاعات در لبنان بیشتر از یک ساعت دوام نمی آورد! می فروشند چون آنجا بزرگترین پایگاه جاسوسی دنیا است. لبنانی ها هم اطلاعات را تکه تکه می کنند و یکجا نمی فروشند. مثل ما نیستند که به راحتی هر اطلاعاتی را بدهند.
مثلا حزب الله قرار شد با اسرائیل تبادلاتی داشته باشد. اعلام کرد که ما از «ران آراد» اطلاعاتی داریم. بر اساس همین اعلام، کلی امتیاز گرفت و اسرایش آزاد شدند و پیکرهای شهدایش را گرفت. در مرحله بعد، نامه ای تایپ شده به اسرائیل دادند که 5 سال بعد از مفقود شدنش نوشته بود. کلی هم بابت این نامه امتیاز گرفتند. یک سال بعد، همان دستنوشته را ارائه کردند و امتیازهای جدیدی گرفتند. این نشان می داد که چقدر دقیق کار می کنند.
آقای علی ربیعی در زمان خاتمی رییس کمیته پیگیری بود. استخوان پایی را آوردند و گفتند این برای «ران آراد» است. به اسرائیل دادند و گفتند تکه ای از جنازه است... این یک گاف بزرگ بود و به این معنا که جنازه آراد دست ماست.
اسرائیل آزمایش کرد و گفت: این مربوط به آراد نیست! سه بار این رفت و برگشت انجام شد اما اثبات نشد. آخر سر هم اسرائیل گفت که باید استخوان فک را بدهید چون بهترین جا برای گرفتن آزمایش تشخیص هویت، آنجاست. ایران هم زیر بار نرفت و... ما گاف بزرگی دادیم و هیچ چیزی هم نصیب ما نشد.

*عکس های 1500 دلاری
همین الان به یک نوجوان 15 ساله در لبنان بگویید که اسلحه ام 16 می خواهید؛ 100 دلار می گیرد و اسلحه را تا نیم ساعت بعد می آورد و بقیه پول را می گیرد! پیشرفته ترین تسلیحات را هم می شود در لبنان خرید و فروش کرد.
من سال 75 در لبنان بودم و آن زمان اینترنت و گوگل اِرتی در کار نبود. شهید حسان لقیس فرمانده اتاق جنگ لبنان از دوستان من بود و من همیشه پیش او بودم. شبی یکی از دوستان ایرانی ما به حسان زنگ زد و گفت: برایت یک سورپرایز دارم... وقتی آمد، یک عکس ماهواره ای را باز کرد که تصویر یک سوم پایگاه های اسرائیل در جنوب لبنان را نشان می داد.
حسان گفت: از کجا خریده ای؟ دوست ایرانی مان گفت: از بازار... پرسید: چند خریدی؟ گفت: 1500 دلار...
حسان خندید و گفت: سرت را کلاه گذاشته اند. بیا و این سی دی را ببین. این ها تمام پایگاه های اسرائیل را در لبنان و فلسطین نشان می دهد. من آن ها را به 1000 دلار خریدم!

*فروش آدم با 200 دلار
یک بار در جنوب لبنان و در حال کمین بودیم که ناگهان چراغ یک خانه ای روشن شد. من دیدم نیروها با سرعت از در و دیوار بالا رفتند تا خودشان را در باغ های اطراف پنهان کنند. تعجب کردم و پرسیدم: چرا ترسیدید؟ مگر اینجا خانه نیروهای خودی نیست؟ ... گفتند: اینجا حقوق یک کارمند، ماهانه 400 دلار است اما اسرائیل برای خرید هر اطلاعات جزئی و کمی هم 200 دلار نقدا می پردازد. برای همین باید کاملا مخفیانه کار کرد و مراقب بود.

*تخریب لحظه ایِ سه ساختمان
در جنگ 33 روزه، روزی که اعلام شد قطعنامه سازمان ملل را بپذیرند، اسرائیل، سه ساختمان 8 طبقه را همزمان پودر کرد. به نحوی که گلوله از طبقه هشتم خودش را به زیرزمین می رساند و ناگهان با خلائی که ایجاد می کند، همه طبقات را بدون آسیب به ساختمان های کناری، تخریب می کرد. خبر آمده بود که 2 دقیقه قبل از آن، سید حسن نصرالله با فرماندهان حزب الله در آن ساختمان جلسه داشته اند. اطلاعات اسرائیلی ها 100 درصد بود و از طرف سفارت آمریکا رفته بود. البته حزب الله هم این مکالمات را شنود کرد. اسرائیل اعلام کرد که سید حسن را زده اند اما یک ساعت بعد، سید حسن پیام داد.
حتی در اسرائیل هم دعوایی به پا شد که چرا بعد از قبول آتش بس این کار را کرده ایم؟ اما چون نهایت هدفشان ترور سیدحسن بود زیر بار این کار رفته بودند.
مثلا روبرت مارون حاتم درباره دیپلمات های ایرانی تا حالا صد روایت تعریف کرده و مبلغ بالایی صرف شده برای خرید این اطلاعات.

*من از حاج احمد باخبرم

من مستندات زیادی دارم که تکلیف حاج احمد را معلوم می کند اما جایگاه حقوقی ندارم که بخواهم آن را بیان کنم. من به عنوان یک محقق اگر سندها و بیان افراد مختلف را رسانه ای کنم، فردا همان افراد زیر حرفهایشان می زنند و من نمی توانم پاسخگو باشم. من از شخصیت های بزرگ و مطرحی فایل صوتی دارم که از وضعیت حاج احمد خبر دارند اما می گویند از قول ما هیچ چیز ننویس. اگر هم چیزی بنویسم، ممکن است زیرش بزنند. به همین خاطر من بلاتکلیفم.
اگر کمیته پیگیری پیش 2 نفر ایرانی و 2 نفر لبنانی که اسامی شان را هم می دانند، بروند، مشکل کل پرونده حل می شود.

*ایلی حبیقه، شاه کلید اصلی
برخی می گویند سراغ سمیر جعجع برویم که این آدرس اشتباه است؛ اصل داستان به دست ایلی حبیقه بود. فلسطینی ها از حبیقه به عنوان فرمانده کشتار صبرا و شتیلا شکایت کردند و خودش هم اشتباه کرد و گفت: من چند وقت دیگر مصاحبه می کنم و اطلاعاتی را درباره صبرا و شتیلا بیان می کنم... در جا بمب گذاشتند و او را کشتند. چون می خواست شارون را لو بدهد. اما کسی هست که 4 ساعت با ایلی حبیقه درباره دیپلمات های ایرانی صحبت کرده و اگر او زنده بود هم مگر قرار بود چیز بیشتری بگوید؟

*اختراع دوباره چرخ در کمیته پیگیری!
مشکل بزرگی هست که وقتی رییس کمیته پیگیری تغییر می کند، مثل اول سعی می کنند چرخ را دوباره اختراع کنند و همه کارها را از اول شروع می کنند. متاسفانه روسای قبلی، حاضر نیستند مجموعه اسنادی که دارند را به رییس بعدی بدهند!
 پدر و مادر موسوی، رستگارمقدم و اخوان و پدر حاج احمد با چشم انتظاری فوت کردند اما نمی دانم چرا حقیقت را با مادر پیر حاج احمد در میان نمی گذارند و این پیرزن مظلوم را از نگرانی خارج نمی کند!؟

*چرا موضع را با «ران آراد» مخلوط می کنید؟
برخی از آقایان ایرانی، پرونده 4 دیپلمات را به موضوع ران آراد پیوند زده اند.
سایت آمریکایی "رادیو فردا" خبری منتشر کرد که رییس ستاد ارتش اسرائیل گفته: ما می دانیم ران آراد کشته شده اما برای بهره برداری سیاسی و فشار به ایران، اعلام می کنیم که زنده است...
شارون به خانواده آراد گفت که من با چشمان اشکبار اعلام می کنم که آراد کشته شده است. و همه چیز تمام شد.
حالا ما چرا موضع انفعالی می گیریم؟ آراد به ما مربوط نیست. ران آراد در سال 1364 در بمباران لبنان اسیر شد.
اسرائیل هم مصطفی دیرانی که آراد را به خانه اش در روستای طاریا برده بود و حتی دست شکسته اش را هم گچ گرفته بود، شبانه از اتاق خوابش دستگیر کرد و برد. شیخ عبدالکریم عبید را هم ربود چرا که شبی هم ران آراد را به خانه او برده بودند.
مصطفی دیرانی هم گفت که روستای ما بمباران شد و وقتی رفتیم ببینیم چه اتفاقی افتاده، فهمیدیم «ران آراد» نیست و فرار کرده.
هر کدامشان به 300 تا 400 سال زندان محکوم شدند تا امکان عفو و بخششان هم وجود نداشته باشد. دولت اسرائیل لایحه داد و تصویب کردند کسی که 400 سال زندانی دارد را هم می شود بخشید. برای این که می خواستند کاری کنند که دیرانی و شیخ عبید را آزاد کنند. چرا که موضوع ران آراد برایشان تمام شده بود.
حزب الله لبنان یک نفر به نام سرهنگ "حنان تنینباوم" که مشاور امنیتی نخست وزیر اسرائیل بود را دستگیر کرد. اولین خواسته حزب الله هم تعیین تکلیف 4 دیپلمات ایرانی بود. اما واقعا خبری از آن ها نبود. به همین خاطر، دیرانی و شیخ عبید مطرح شدند که اسرائیل هم آن ها را آزاد کردند.

*حاج احمد؛ سردار یا دیپلمات؟
درباره کتاب کمین جولای 82 هم وزارت خارجه گفت که این کتاب نباید چاپ می شد و دیگر نباید چاپ شود. چرا که در این کتاب گفته شده که حاج احمد سپاهی بوده در حالی که ما اصرار داریم او دیپلمات است.
یکی نبود به این ها بگوید سال 77 کنگره سرداران و 36000 شهید تهران برگزار شد و عکس حاج احمد را با درجه های سرداری در کل شهر نصب کردند.
استدلال ها در بین دوستان پیگیر، در همین حد پایین و خنده دار است.

*میثم رشیدی مهرآبادی / عکس‌ها: فرهاد خیابانی

منبع: خبرگزاری مشرق


برچسب‌ها: حمید داوودآبادی, حاج احمد متوسلیان, اسارت, شیخ محمد توسلی
+ نوشته شده در  شنبه هفتم مهر ۱۳۹۷ساعت 22:42  توسط بی نشان  | 

به گزارش سردار بی نشان، حمید داودآبادی، رزمنده و نویسنده دفاع مقدس در مطلبی در صفحه اینستاگرام خود نوشت:

31 خرداد 1396، در برنامه راز، از فردی رونمایی شد که مدعی بود با گروگان های ایرانی احمد متوسلیان، سیدمحسن موسوی، تقی رستگار و کاظم اخوان همسلول بوده و حتی شاهد اعدام و شهادت آنان به دست فالانژها بوده است.

"عیسی ایوبی" مسیحی لبنانی، خبرنگار روزنامه الدیار، عضو حزب قومی اجتماعی سوری بوده است که اواخر سال 1361 در منطقه شرق مسیحی نشین بیروت که تحت سلطه فالانژیست های مارونی بوده، به اسارت درآمده است.

ایوبی که سال هاست ساکن فرانسه است، تیر ماه 1396 در مراسم بیست و پنجمین سالگرد اسارت 4 گروگان ایرانی حاضر شد و همان صحبت ها و خاطرات را بیان کرد.

اولین بار مرداد سال 1379 نام عیسی ایوبی رسانه ای شد ولی دیگر از او خبری نشد تا 12 سال بعد، یعنی تیر ماه 1391، سایت خبری "جریان آزاد ملی" لبنان طی گفت وگویی با او نوشت:
"ایوبی در آن زمان خبرنگار روزنامه الرای اردن بوده و درسال 1983 (1362) یعنی تقریبا یک ‌سال پس از ربوده‌ شدن دیپلماتهای ایران، به لبنان سفر کرد تا مصاحبه‌ای را با امین جمیل رئیس‌جمهوری وقت این کشور انجام دهد.

خودروی حامل ایوبی که درحال سفر به بیروت بود، توسط افراد ناشناس (که بعدا مشخص شد عناصر نیروهای لبنانی هستند) متوقف شده و وی به مقر اصلی این حزب در منطقه کرنتینا بیروت منتقل شد. ربایندگان ایوبی را به سلول‌هایی در زیرزمین منتقل کردند؛ در آن‌جا صدای شکنجه شدن بسیاری از افراد به گوش می‌رسید.

پس از چند روز فالانژها به سلول وی آمدند تا تحقیقاتی را انجام دهند، اما در آن وقت وضعیت جسمانی ایوبی بسیار بد بود، به شکلی که نمی‌توانست روی پای خود بایستد؛ بنابر این آنها ناچار شدند که به وسیله یک جیپ او را به یک بیمارستان ببرند که در بدو ورود به این بیمارستان هوشیاری نداشته و نفهمیده که اطرافش چه خبر است.

پس از این‌که این روزنامه‌نگار اردنی هوشیار شده، مشاهده کرده که چهارتن در یک اتاق همراه او هستند که نمی‌توانند به خوبی عربی صحبت کنند و یکی از آنها به هیچ‌وجه قادر به حرف ‌زدن به زبان عربی نبوده است.

این روزنامه‌نگار اردنی کم کم متوجه می‌شود که این چهارنفر دیپلماتهای ربوده‌ شده ایرانی هستند. به گفته وی، دلیل ‌اصلی بهبودی جسمی او رسیدگی بسیار خوب و خوش رفتاری این افراد بوده است.

ایوبی تقریبا چهار روز با این افراد هم اتاق بوده تا این‌که گروهی از حزب نیروهای لبنانی، چشم بسته همگی آنها را به نزدیکی دریا هدایت کردند؛ این منطقه در فاصله کم‌تر از ده دقیقه از کرنتینا واقع بوده است.
به روایت ایوبی، سپس این افراد شروع به تیراندازی کردند اما نوبت که به او می‌رسد، ایوبی را به داخل جیپ هدایت کرده و طوری وانمود می‌کنند که سایرین را کشته اما از کشتن وی صرف‌نظر می‌کنند؛ زمانی که او در جیپ بوده، همچنان صدای تیر به گوش می‌رسیده است.
ایوبی در پایان گفته که سپس مرا به بازداشتگاه منتقل کردند و پس از این حادثه دیگر به هیچ‌وجه شکنجه نشدم."

۱۳۷۳/۶/۱۲ سفارت‌ ایران در بیروت خواستار روشن ‌شدن سرنوشت 3 ایرانی ناپدید شده مقیم لبنان شد.
منابع وزارت ‌خارجه ‌لبنان اعلام کردند: «سفارت ‌ایران ‌در بیروت با ارسال یادداشتی کتبی به این وزارتخانه، خواستار روشن ‌شدن سرنوشت سه ‌تن از ایرانی‌هایی شد که درسال۱۹۸۲همزمان با ربوده ‌شدن چهار دیپلمات ایرانی، ناپدید شدند.»
منابع سفارت کشورمان در لبنان با تاکید بر این خبر، اعلام کردند که ایرانیان ناپدیدشده مقیم لبنان بوده و درسال۱۹۸۲در زمان اشغال بیروت ناپدید شده‌اند که از وزارت ‌خارجه ‌لبنان خواسته شده است اقدام‌های لازم را برای کشف‌ سرنوشت این اتباع ‌ایرانی به‌عمل‌آورد. درهمان ‌سال، چهار دیپلمات ایرانی به ‌هنگام ورود به بیروت، توسط نیروهای فالانژ ربوده شدند که با این تعداد، آمار رسمی ایرانیان ربوده‌ شده ‌در لبنان به 7 نفر می‌رسد.
روزنامه اطلاعات
گروگان های گمنام ایرانی


آیت‌الله "محمدعلی توسلی" متولد۴تیر۱۳۰۰در روستای "کله ‌بست" شهرستان بابلسر، از روحانیون مبارز و مجاهدی بود که عمدتاً در لبنان و سوریه فعالیت داشت و به تدریس علوم حوزوی، تفسیر قرآن، فقه و معارف‌اسلامی در جمع جوانان مسلمان می‌پرداخت.

سابقه رفاقت او با امام موسی صدر در نجف‌اشرف برمی گشت. ارتباط با مجلس اعلای ‌شیعیان لبنان، موجب شد تا در در منطقه "وادی ابوجمیل" لبنان مقیم شود و امامت جماعت مسجدی به نام امام حسین (ع) را در آن‌جا بپذیرد و با رزمندگان منطقه جبل‌عامل نیز به همکاری بپردازد.
فروردین۱۳۶۲شیخ توسلی به همراه دو ایرانی دیگر سوار بر خودرویی که راننده اش لبنانی بود، از جاده طرابلس به سمت بیروت در حرکت بودند که نیروهای فالانژ مسیحی جلوی ماشین را گرفته و پس از این که متوجه شدند 3 ایرانی از جمله یک روحانی وجود دارد، همه را به اسارت گرفتند. بنا بر اظهار برخی شواهد مختلف، آنها را به مقر "دار الحرب" (اتاق فرماندهی جنگ) حزب کتائب برده و مورد آزار و شکنجه قرار دادند.
دستگیری این روحانی سرشناس و محبوب به شدت مورد اعتراض مردم لبنان قرار گرفت. بسیاری از مردم سه هفته در سفارت ایران در بیروت تحصن کرده و خواستار پیگیری جدی برای آزادی وی شدند.

هرچه بزرگان شیعه لبنان از جمله شیخ "محمدمهدی شمس‌الدین" نائب‌رئیس مجلس ‌اعلای شیعیان و شیخ "عبدالامیر قبلان" مفتی مذهب جعفری لبنان تلاش کردند موفق به آزادسازی آنها نشدند. از آن تاریخ سرنوشت آنها در ابهام وجود دارد و هیچ نشان مشخصی از آنها در دست نیست.

چند سال بعد، وزارت امور خارجه ایران، طی نامه ای رسمی به خانواده شیخ توسلی، شهادت وی را اعلام کرد. بعدها سنگ مزار یادبودی برای او در حیاط مدرسه فیضیه بابل قرار داده شد.

آنچه مسلّم است، عیسی ایوبی نه با حاج احمد متوسلیان، که با شیخ محمد توسلی همسلول بوده است. ایوبی اظهار می داشت: "او کاملا به زبان عربی و قرآن مسلط بود و با من درباره دین اسلام بحث و گفت وگو می کرد." که می تواند مشخصه شیخ توسلی باشد که آن زمان 62 سال داشته و سال ها در لبنان و سوریه زندگی کرده بود و به زبان عربی آشنایی کامل داشت.


برچسب‌ها: حمید داوودآبادی, عیسی الایوبی, حاج احمد متوسلیان, روزنامه الدیار
+ نوشته شده در  یکشنبه سی و یکم تیر ۱۳۹۷ساعت 19:3  توسط بی نشان  |